داستان عشق عجیب فصل9

درباره من
به وبلاگ من خوش آمدید داستان اول←عشق عجیب. لطفا نظراتونو درمورد داستانام بگین. هر انتقادی هم داشتین بگین
برچسب ها
نويسنده :خانومـِ نویسندهـ
تاريخ: پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:عشق عجیب, ساعت: 11:39

تو اتاقم بودم داشتم کرواتم میبستم که صدای ساتیار رو شنیم_کاوه بیا

رفتم  دیدم پشت در اتاق آیسان با لیلا وایسادن.من_چی شده؟

ساتیار_خانوم داره ناز میکنه

من_بزار باهم صداش کنیم

ویکصدا شروع کردیم به صدا زدن آیسان.من_نکنه بلایی سرش اومده؟

ساتیار_زبونتو گاز بگیر پسر.وبعد با کف دستش محکم کوبید ب پیشونیش_ای وای من چقد خنگم کلید زاپاس دارم خیر سرم

.و سریع رفت اوردش و دررو باز کرد و دیدیم نیست!داشتیم دنبالش میگشتیم ک ی چیزی توجهمو جلب کرد در حموم نیمه باز بود.داد زدم_پیداش کردم .ودویدم سمت در ساتیار همبامن رسید جای در درو باز کردیم ک با دیدن صحنه روبرومون خشکمون زد.کف زمین خونی بود رگشو زده دختره ی نفهم.

من_ساتیار زود باش دکترو خبر کن

ساتیار با صدای داد من به خودش اومد و سریع رفت بیرون منم رفتم سمت آیسان

لیلا هم هنو تو شک بود گفتم_لیلا برو ی ملافه بنداز روتختش یکی هم بیار برا من

لیلا رفت یدونه ملافه انداخت رو تختش و یدونه داد ب من سریع ملافه رو انداختم جای زخم و فشار دادم و آیسانو بغل کردم از اونجا بردمش بیرون گذاشتمش رو تخت.بهش نگاهی کردم.چ خشکل بود!یه دفه یه چیزی ته دلم لرزید.نه من نباید عاشق شم اون ماله ساتیاره از طرفی هم من نامزد دارم خیر سرم!

توهمین فکرا بودم ک در ب شدت باز شد و ساتیار با ی دکتر اومد تو

ساتیار_کاوه اینجا بمون مواظبش باش من میرم.ب تنهایی نیاز دارم

من_باشه

دکتر میخاست بخیه بزنه ازلیلا خواستم ک وایسه و کمکش کنه رفتم در اتاق ساتیار.تقه ای به درزدم دیدم جواب نداد درو باز کردم رفتم تو در تراس باز بود و ساتیار تو تراس نشسته بود یواش یواش رفتم رو تراس وصندلی روبه روییش نشستم

ساتیاردرحالی ک اشکاشو پاک میکرد_عه تو کی اومدی؟

من_الان.ببین دادا درکت میکنم تادلت میخاد گریه کن

دوباره یه قطره اشک از گوشه چشمش ریخت پایین_همش تقصیر من بود من

من_چراتو؟

ساتیار_اگه مجبورش نمیکردم اینجوری نمیشد

من_مقصر هردوتونین اون بچگی کرد توهم که...حالا اتفاقیه که افتاده هرموقع ک به هوش اومد دیگه در رابطه با ازدواج حرف نزن اوکی؟

ساتیار_اوکی

من_پس پاشو دستو صورتتو بشور بریم پیشش

درست شده بودم دایه مهربان تر از مادر!من و چه به این چیزا

رفتیم اتاقه آیسان دکتر داشت سرم تزریق میکرد و بعد از گفتن یه سری از نکات رف

 

 

آیسان

چشامو بازکردم باز صحنه زدن رگم اومد جلوم.اها پس اینجا بهشته.لابد این اقاهه هم حوری بهشتیه

با صدایی ک از ته فاضلاب درمیومد گفتم_هی حوری بهشتی

سرشو اورد بالا_عه بالاخره به هوش اومدی؟

من_به هوش؟؟مگه اینجا بهشت نی؟

یکم ب مغز اندازه مورچه ام فشار اوردم زل زدم تو چشاش و بررسیش کردم اها این که ساتور خودمونه اخمام رفت توهم.با دست سالمم پتو رو کشیدم رو سرم_برو بیرون نمیخام ببینمت

ساتیار_میتونم بپرسم چرا؟

من_خودت بهتر میدونی

ساتیار_خیلی لجبازی و تقققققققق!رفت گورشو پیدا کنه ام نه ینی رفت گورشو گم کرد گوشی ک کنار پاتختی بود برداشتم و باهاش ور میرفتم.حدود20دیقه بعد درو زدن

من_ساتور اگه تویی نیا تو.صدا _نه نیسم حالا میشه بیام تو؟کارواجب دارم!

 

عه این که کاوه خودمونه.اجازه ورود دادم بهش اومد تو روتخت جاییش ک خالی بود نشست وگفت_خب باید درباره موضوع خیلی مهمی باهات صحبت کنم.........


نظرات شما عزیزان:

maryam
ساعت12:33---15 آبان 1394
عالی بود
به منم سر بزن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع: ,
برچسب‌ها:
دوستان
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





دانلود آهنگ جديد

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 98
بازدید کل : 16958
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1

Free Lines - Link
 Select

کد زیبایی برای وبلاگ

کد و سفارش های رایگان


دانلود آهنگ جدید